نام کتاب: نامه به کودکی که زاده نشد
نویسنده: اوریانا فالاچی
مترجم: محمدصادق سبط الشیخ
ناشر: تلاش/تهران/1392
تعداد صفحات: 126
در یک تبادل کتاب، بادبادکبازم را دادم و این کتاب فالاچی و کتابی از حمیرا قادری(بانوی نویسنده افغانی) با نام« گوشواره انیس» را گرفتم. البته می دانم که مسعوده خیلی سریع تر از من کتاب می خواند و من به خاطر مشغله های پایان سال تحصیلی و امتحانات و .... شاید در خواندن تنبل شده باشم. همین کتاب را پیشترها آقای رضوانی هم توصیه کرده بود که بخوانم.
کتاب در قالب نامه ای بلند و از زبان مادر به جنین داخل شکمش نوشته شده است. نامه ای یک طرفه که در آن دیدگاه های « اوریانا فالاچی» که خود روزنامه نگار، نویسنده و
و مصاحبه گر سیاسی برجسته ی ایتالیایی بود، عنوان می
شود.
این گتاب فریادی است خشماگین نسبت به آنچه به سر بشریت آمده است. نامه ای سرشار از شادی، ترس، مهربانی، یأس، خشم، امید، افسردگی و اضطراب است.
فالاچی در خلال نامه اش سه داستان کوتاه برای جنینش تعریف می کند که محور اصلی این کتاب است؛
داستان اول؛ درخت ماگنولیا و سقوط مرگبار یک زن بر روی شاخه های آن و چیدن یک گل ماگنولیا در هنگام مرگ.« از آن روز دخترک فهمید که به ازای چیدن هر گل، یک زن باید بمیرد...»
داستان دوم؛ «دختر کوچکی بود که خیلی شکلات دوست داشت...» اما شکلات ها نصیب بچه هایی می شد که از بس غرق در شکلات و تنقلات بودند، برایشان دیگر اهمیتی نداشت.
داستان سوم؛ کشته شدن مردی را به اتهام دزدین یک وعده جیره ی غذایی یک سرباز مهاجم را روایت می کند. در زمانی که برای زنده ماندن و نمردن از گرسنگی، زنها باید یا خودفروشی کنند و یا لباسهای سربازان و افسران - رئیس های جدیدشان- را بشویند.جوراب ها، بلوزها، لباس فرم و حتی شورت های کثیفشان را فقط در ازای بخشی از جیره ی غذایی...
فرازهایی از کتاب:
* من از مرگ هم نمی ترسم. کسی که می میرد یعنی اینکه زنده بوده و از هیچ به دنیا آمده است. من از هیچ وقت توی دنیا نبودن می ترسم. از اینکه بگویم هیچ وقت زنده نبوده ام.
* حس خیلی خوبیست که آدم یک آدم دیگر را در شکمش داشته باشد و بداند که به جای یک نفر، دو نفر است.
* همین به دنیا امدن یک خطر بزرگ دارد و آن خطر، پشیمان شدن از به دنیا آمدن است.
* عشق مثل گرسنگی است که وقتی سیر شدی روی دلت می ماند و رودل می کنی. بعد استفراغ می کنی.
* زندگی نه به تو احتیاج دارد نه به من. تو مُردی. من هم شاید بمیرم! ولی چه اهمیتی دارد، چون زندگی ادامه دارد.
حسن سلمانی
نظرات شما عزیزان: